۱۳۸۹/۰۷/۰۵

حق با کیه؟

چند روزی هست که ذهنم بدجوری درگیر این موضوع شده ، شاید بخاطر اینکه حالا خودمم توی این منجلاب گیر افتادم .
بعد از دوازده ، سیزده سال درس خوندن تونستم مدرک کاردانی رو بگیرم . من و چند تا از بچه های زرنگ کلاس کمی امید داشتیم که بعد از کاردانی واسه کارشناسی مجازشیم .
گذشت و ازمون کارشناسی رو دادیم بعد از دیدن نتایج آزمون ناراحت نشدم که چرا واسه کارشناسی مجاز نشدم ولی بعد از چند روز از احوال بچه ها که جویا میشدم متوجه شدم که تمام بچه هایی که انتظار مجاز شدن رو داشتند مجاز نشدند و اکثر بچه هایی که پایه شون در کلاس ضعیف بود مجاز شدن برای من خیلی عجیب بود تا اینکه بعد از پرس و جو فهمیدم که تمام بچه های مجاز شده بلا استسنا یا از سهمیه جانبازی یا خانواده شهید یا مدرک بسیجی و این جور چیزا استفاده کرده بودن .
یکی نیست به اینا بگه بابا چند ده سال از این جنگ گذشته ، من مخالف این نیستم که به خانواده هاشون کمک بشه ولی مخالف این هستم که یک فرزند شهید یا جانباز رو که درسش ضعف هستش رو با یک نفر که خیلی درسش بهتر از اون هست رو یکی بدونن . متاسفانه در مملکت ما تازه یه سر و گردن هم بالاتر قبولش دارن . آخه یکی نیست بگه بابا بهشون امکانات بدید خونه ، ماشین و ... اصلا حقوق ماهیانه بدید ولی توی درس و کار جدا بدونید .بابا اینا به زور مدرک کاردانی رو گرفتن چه جور میتونن کارشناسی بخونن چه جور اینا میتونن مملکت رو بچرخونن .
اطلاعیه استخدامی میزنن برای بانک و شرکت و غیره و زیرش پاراف میکنن که فرزندان شهید و جانباز و سپاهیان در اولویت هستند ، خوب عزیز من دیگه خرج اطلاعیه لازم نیست همون اونایی رو که در اولویت هستند رو استخدام کنید تموم شد و رفت خیال همه رو با خودتون راحت کنید .
هر کاری میخوای انجام بدی اینا در اولویت هستند و باقی مردم هم سرشون بی کلاست و بازیچه این سیاست ها .

۱۳۸۹/۰۶/۰۴

پرواز از نوع ایرانیش

این پستم از مسافرت یک هفته ایمون هستش که به مشهد سفر کردیم و از جزئیات سفر راضی بودم الی سیستم هواپیمایی کشورمون.
برای رفتن به مشهد بلیط پرواز ما ساعت 11:30am بود که به لطف عزیزان پرواز بعد از 30دقیقه تاخیر و سر در گمی مسافران در سالن ترانزیت ، صورت گرفت . قبل از اینکه سوار هواپیما بشیم از این تاخیر خیلی ناراضی بودم ولی پرواز به خوبی صورت گرفت و رفتار خوب مهمانداران باعث فراموش شدن اون نارضایتی شد(خوب شاید بخاطر اینکه سفر  تفریحی بود ، فراموش کردم و اگر سفر کاری بود که باید سر وقت میرسیدم هیچوقت فراموشم نمیشد).
بعد از یک هفته سفر عالی و فراموش نشدنی و اقامت در زائر سرای نفت مشهد وقت برگشت رسیده بود.
بلیط برگشت به شهرستان محل سکونتمون گیر نیومد و به اجبار به یکی از نزدیکترین شهرستانهای محل سکونتمون رزرو کرده بودیم .
برای برگشت به فرودگاه بین المللی شهید هاشمی نژاد مشهد رفتیم و این بار به لطف عزیزان زحمت کش فرودگاه پرواز بعد از 15 دقیقه تاخیر صورت گرفت ( خوب باید با این مسئله تاخیر در فرودگاههای ایران عادت کنیم چون درست بشو نیست ) ولی از همه بدتر وقتی سوار هواپیما شدیم با این موضوع بر خوردیم که واقعا زجر آور بود.
وقتی سوار شدیم متوجه شدیم که سیستم تهویه و خنک کننده هواپیما درست کار نمیکرد و توی هواپیما از گرما نفسم بند اومده بود . یک لحظه یادم افتاد به اون روز گرم تابستونی که از دانشگاه برمیگشتم و ته اتوبس نشسته بودم . در همین حین خدمه هواپیما  آمدند و جلوی من ایستادند و نحوه ی استفاده از اجزای ایمنی پرواز رو شرح دادند از کمربند ایمنی پرواز شروع شد بعدم ماسک تنفس و راههای خروج اضطراری را گفتند تا رسیدند به کارت ایمنی در پرواز که نحوه استفاده از کمربند و ماسک وغیره رو شرح داده و گفتند که با دقت مطالعه کنید من که دیگه تحمل گرما رو نداشتم سرم رو برگردوندم دیدم تما م مسافران کارت رو در دست گرفتند ولی هیچ کس اون کارتها رو نمیخوند بلکه به عنوان باد بزن استفاده میکردند . بعد از بلند شدن هواپیما داخل هواپیما خنک شد و نفس راحتی کشیدیم ولی علاوه بر خرابی سیستم تهویه ، هواپیما صدا و لرزشی بیش از حد معمول داشت و هنگام فرود وقتی خلبان اعلام کرد در حال فرود هستیم صداها و ضربه های وحشتناکی از زیر هواپیما به گوش مرسید مثل اینکه دقایق اول چرخ های هواپیما باز نمیشد .
من تا حالا قسمت نشده که سوار هواپیماهای بین المللی یا هواپیماهای کشورهای خارجه بشم ولی فکر نکنم بدترین هواپیماهای خارجی حتی کشورهای عقب افتاده افریقایی هم چنین هواپیماهایی داشته باشند . ولی توی فیلمهای اشنایان که به سفرهای خارجه رفتند ، دیدم که روبروی هر صندلی مانیتورهای کوچک تمام لمسی که شما اختیار دارید اهنگ گوش بدید یا فیلم ببینید یا حتی گیم بازی کنید و و هر صندلی مجهز به هدست هستش که صدای پلیر کسی مزاحم دیگری نشه و صندلی های خیلی مجهز و با فاصله و راحت و خوش رفتاری مهمانداران .

اینم یک لینک از حادثه ناگوار پرواز ایرانی
http://forum.tcsat.org/thread19172.html#post55066
خیلی از بزرگها میگن باید افتخار کرد که ایرانی هستیم خوب شایدم درست میگن ولی من فکر میکنم اون ایران این ایران نیست که بهش افتخار کنم .

۱۳۸۹/۰۵/۰۸

فرهنگ خودی یا فرهنگ بیگانه

حدود یک هفته پیش در یکی از کانالهای صدا و سیمای ملی ما حرف از انتقاد فیلم lost بود که یه مجری با یه حاج آقا تا تونستن از این فیلم بد گفتن و طوری که بنظر میرسید نگران فرهنگ ما بودند که با این فیلم خراب میشه . توی چند صحنه جان لاک رو نشون میدادند که معلول روی ویلچر نشسته بود و در حین پیاده شدن از ماشین ، میافته .
من مطمئنم که بیش از نیمی از ایرانی ها این فیلمو دیدن واین فیلم توی دنیا هم صدا داد ولی یادم نمیاد که بیش از سه یا چهار صحنه جزیی در این فیلم باشه و اون روز ذهنم رو درگیر کرده بود . اگه خیلی از فیلمهای دیگه رو میگفتن قبول میکردم که به فرهنگ ما لطمه میزنه ولی اصلا با این یکی موافق نیستم .
من حتی توی ماهنامه های معروف ایرانی هم دیده بودم که این فیلمو داستان وار تعریف کرده بودند و شخصیتهای جدیدی واسه اون قرار داده بودند .
و تا همین دیشب ذهنم درگیر این موضوع بود که در یکی از کانالها پارت پارت ، فیلم دار و ندار رو نشون داد همین جور که نگاه میکردم ، با خودم درگیر بودم که آره همین فیلما واسه فرهنگ ما خوبه ! که در یکی از پارتها صحنه جالبی دیدم که فتحعلی اویسی و یک بازیگر مرد و یک بازیگر زن دیگه که اسماشون رو نمیدونم ( چون طرفدار فیلمهای فرهنگیمون نیستم ) دور هم نشسته بودند و بعد از چند ثانیه دکلمه اون آقا عدای مداح ها رو در اورد که سبک مداحی رو به تمسخر گرفته بود ، مطمئنم که خیلی از شماها این سبکی که میگم رو در کلیپ موبایلها دیدید و شنیدید و جالب این بود که با افتخار این صحنه ها رو نشون میدادند و دیگه خبری از اون مجری و حاج آقا نبود که از فیلم ایراد بگیرن .
اگرچه فیلمهایی از قبیل lost دارن فرهنگ بیگانه رو وارد مملکت میکنند ولی فیلمهای فرهنگی ما دارن فرهنگ اصیل خودمون رو از هم میپاشن

۱۳۸۹/۰۴/۳۱

آزمون تافل و تحریم های جدید تصویب شده

چند روز پیش با استادمون از امتحان TOEFL و IELTS صحبت میکردیم و استادم به من امید داد که اگر همین جور پیش برم امتحان TOEFL رو راحت قبول میشم .

دیروز طبق معمول مشغول بازدید کردن سایتهای مورد علاقم توی وب بودم و باید یه تاپیک و یک خبر برای کلاس آماده میکردم و گهگاهی که وقتم ندارم به اخبار گوش کنم خبرها رو از سایتهای خبری میگیرم .

میان خبرها چشمم به این خبر افتاد ( لغو برگزاری آزمون تافل در ایران به دلیل تحریم بانک ها ) بدون هیچ توجهی به بقیه خبرها روی لینک کلیک کردم باورم نمیشد چی داشتم میدیدم تمام برنامه هام دارن به هم میریزن ولی خوب حقیقت داشت و باید میپذیرفتم . منم ایرانی ام و باید تر و خشک با هم بسوزن .

خبر رو آماده کردم و رفتم کلاس ، طبق معمول استاد نفر اول از من خواست که خبرم رو بگم کمی ساکت موندم بعد از چند ثانیه شروع کردم خبر رو به زبان انگلیسی توضیح دادن ، بچه ها فقط گوش میدادند. من و یک نفر دیگه از بچه های کلاس داشتیم خودمون رو برای امتحان TOEFL آماده میکردیم بعد از پایان خبر اون بنده خدا هم اولش باورش نمیشد .
هیچوقت دوست نداشتم خودمو درگیر سیاست کنم فقط دوست داشتم به اون چیزایی که توی فکرم بود برسم ولی حالا میفهمم که نمیشه توی این مملکت بدون وارد شدن به دنیای سیاست به جایی که دوست داری برسی.

فقط امیدوارم که هرچه زودتر این مشکل حل بشه
لینک خبر در VOA News
لینک خبر درNew York Times

۱۳۸۹/۰۴/۰۱

گل بود و به سبزه نیز آراسته شد

گرمای طاقت فرسای خوزستان که هیچ نیازی به توصیف نداره و همه با اون آشنا هستن . هوای استان خوزستان شدیداً گرم شده و مسئولین محترم هواشناسی دما رو 50 درجه سانتیگراد محاسبه کردن ولی شخص من با جفت چشمام دما رو از دما سنج ماشین اونم با کولر روشن 52 درجه سانتیگراد دیدم ( که با کولر دمای فضای داخل ماشین عوض میشه و دما سنج دمای کمتری رو نشون میده )
در این باره سایت کلودی اسکای هم برای خود حرفهایی داره !!! 

ولی از گرمای طاقت فرسا و دمای بالا که بگذریم از جمله مشکلاتی که شهروندان خوزستانی  چندین ساله با اون سر و کله میزنن و مسئولین هیچ اقدامی نمی کنند وجود گرد و غبار بسیار غلیظ در هوا است. 

مديريت حوادث غيرمترقبه استان خوزستان ، استاندارد غلظت گرد و غبار در هوا را 150 گرم بر مترمكعب اعلام كرده است .
که بر اساس گزارش اين ستاد  در سال 89 نيز حداكثر غلظت گرد و خاك 10 هزار ميكروگرم بر مترمكعب، با پايداري 48 ساعت رسیده است .
مسئولان مي‌گويند «مردم خوزستان بايد به اين شرايط عادت و با آن سازگاري يابند» 
تنها اقدامی که مسئولین انجام میدهند این است که از طریق رادیو و تلویزیون و مراکز بهداشتی به شهروندان به ويژه افراد مسن، كودكان و افراد مبتلا به آلرژي توصيه میکنند که كمتر از خانه خارج شوند و در صورت قرار گرفتن در فضاي باز حتما از ماسك استفاده كنند.
و اگر درست شنیده باشم چند روزی است که مالچ پاشی در برنامه های بلند مدت دولت قرار گرفته است که اين طرح با رايزنی های انجام شده با مسوولان وزارت امور خارجه ايران و عراق تا مرحله نهايي ادامه خواهد يافت بنا به گفته مسئولین در صورت انجام زود هنگام کار نتیجه کار در 5 ساله آینده مشخص میشود.


۱۳۸۹/۰۲/۳۱

روشنایی یا خاموشی

حدود سه یا چهار سالی بود که شبها توی محلمون یه تیر چراغ برق با چراغ روشن نمیدیدم ،میشه گفت آرزوی دیدن محلمون رو در روشنایی داشتم . البته اینم بگم که ما نتونسته بودیم با این مسئله کنار بیایم و پیگیر کار هم بودیم نامه نویسی و کاغذ بازی های زیادی توی این سه چهار سال صورت گرفته بود ولی مثل اینکه خبری نبود و هیچکی گوشش به حرفهای ما بدهکار نبود . خلاصه از ما اصرار از مسئولین انکار. تا اینکه دیروز صبح که از خواب پا شدم رفتم حیاط دیدم سر صدای نا آشنایی به گوشم میخوره واسه همین رفتم بیرون خونه دیدم یه جرثقیل اومه و داره چراغهای محل رو درست میکنه اولش فکر کردم خوابم و دارم خواب میبینم  با دیدن این صحنه خیلی خوشحال بودم .
تعمیرکاران محترم کارشون را تا دم دمهای غروب تمام شد و رفتن . حالا منم کارم شده بود انتظار که هوا تاریک بشه و محل رو بعد از سه یا چهار سال در روشنایی چراغها ببینم . چیزی طول نکشید و چراغها روشن شدن تازه امیدوار شده بودم که این محل  دوباره جون گرفته بود و اون رو بازم توی روشنایی میدیدم.
حدود 10 دقیقه بعد من کنار کامپیوترم نشسته بودم و داشتم وبگردی میکردم که یهویی چراغ اتاقم خاموش و روشن شد و با یه صدای مهیب کل محل تاریک شد . منم محافظ کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم توی حیاط توی تاریکی نشستم و فکر میکردم که بعد از سه چهار سال اینم نشد واسه ما روشنایی .
روشنایی که باعث شده بود  محل که هیچی حتی چراغ خونه ها هم خاموش بشه .
حالا تازه فهمیده بودم که علت اون همه انکار کردن مسئولین برای چی بوده ، الان که فکر میکنم میبینم حق با اون بنده های خدا بوده ، آخه نه اینکه سیستم سازمان برق ما از عهد بوق به ما ارث رسیده .
خوب اونا با این کار امروزشون فشار زیادی روی سیستم برق شهر اورده بودن و این سیستم طفلی هم توانایی ساپورت چنین فشاری رو نداشته و از مدار خارج شده بود .

بعد از حدود یکی دو ساعت روشنایی به خانه های ما بازگشت .

۱۳۸۹/۰۲/۲۰

خط فقر

ساعت یک ظهر بود و هوا شدیداً گرم و طاقت فرسا ، داشتم از دانشگاه برمیگشتم برم شهرمون توی هیاهوی مردم رفتم توی ترمینال تا نام نویسی کنم که با صف طویلی مواجه شدم ،نگاهی به بیرون ساختمان انداختم دیدم خیلی ها دارن با تاکسی های برون شهری میرن منم نگاهی به جیبم کردم تا ببینم میتونم با تاکسی ها برگردم و دیدم که وسعم نمیرسه به ناچار در آن صف طویل منتظر ماندم تا نوبت به من رسید خدا خدا میکردم اتوبوس کولردار باشه ولی وقت نام نویسی فهمیدم که خبری از اتوبوس کولردار نیست .
نام نویسی کردم و رفتم یه گوشه سالن انتظار، نشستم تا وقت سوار شدن برسه خیلی طول نکشید که صدا زدند مسافران ماهشهر بیان کنار اتوبوس من هم فهمیدم که اسمم دو سه نفر آخره یعنی توی اون گرما باید ته اتوبوس می نشستم ،باید سوار می شدم چاره دیگری نداشتم اگر میخواستم منتظر اتوبوس بعدی بشم ، سه الی چهار ساعت بعد حرکت میکرد .
اسم ها رو خوندن و من ته اتوبوس (توی بوفه) نشستم اون جایی که من نشسته بودم صدای engine اتوبوس هم به صدای مردم اضافه می شد از یک طرف گرما و از طرفی سر و صدا ، سردرد گرفته بودم توی دلم صد بد و بیرا به مسئولین گفتم(آخه تازه کشور ما شده مثل 50 سال قبل کشور هند فقط تنها تفاوتی که داره روی سقف اتوبوس آدم نمیشینه) اتوبوس که حرکت کرد کمی هوای تازه به من رسید و بهتر شدم حدود دو ساعت به همین روال گذشت تا به شهرمون رسیدم دیگه طاقت موندن توی اتوبوس رو نداشتم واسه همین اولین جایی که میتونستم پیاده شدم داشتم از گرما میمردم و به این فکر میکردم تا به کی این همه بدبختی . باید یه مسیری رو تا ترمینال درون شهری پیاده میرفتم راه افتادم هنوز چند قدمی برنداشته بودم که صحنه ای دیدم که مو بر تنم سیخ کرد و سوز گرما رو فراموش کردم و سر جای خودم خشکم زده بود و نگاه میکردم یک نفر مثل جسد زیر اشعه مستقیم خورشید وسط پیاده رو خوابیده بود به طرزی که من فکر کردم مرده ، دستم را به جیبم بردم و گوشی موبایلم را بیرون اوردم لنز اون رو باز کردم خواستم از اون صحنه عکسی بیاندازم که چند نفر از خدا بی خبر به من اجازه عکس گرفتن ندادند و من راهی خانه شدم در میان راه فقط به آن صحنه فکر میکردم که یک ماشین ویتارای نوک مدادی که اقای جوانی پشت ان نشسته بود از کنارم گذشت و مرا بیشتر از قبل به فکر برد حالا دو صحنه بصورت ناخوداگاه مدام توی ذهنم مرور میشد یکی اینکه یکنفر زیر اشعه مستقیم خورشید توی اوج گرما بدون هیچ سرپناهی وسط پیاده رو دراز کشیده بود و خوابش برده بود و یکی اینکه یه یکنفر پشت ویتارای نوک مدادی نشسته بود و با خیال راحت پی زندگی خودش بود .
در دنیایی که ما زندگی میکنیم حد وسط وجود ندارد نیمی زیر خط فقر و نیمی در اوج رفاه بسر میبرند پولداران حق مستمندان را میخورند و روز به روز تماع تر میشوند و مستمندان راز زیر پای خود له میکنند .
به امید روزی که دنیای ما هم درست بشه ...
من که نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و برای این پست عکس نذارم واسه همین یکی دو روز بعد از اون مسیر گذشتم و اون شخص همونجا نشسته بود و در حال راه رفتن طوری که به نظر میومد دارم با گوشیم ور میرم از اون صحنه عکس گرفتم ولی در حالتی که سوژه نشسته بود.
ای دل چو زمانه میکند غمناکت              ناگه برود زتن روان پاکت

عکس را روزی گرم و در ساعت یکی نامعلوم گرفتم!